دردل های دردمندانه ی دردآور
می دانید چه کسانی را بیشتر از همه دوست دارم؟
خانواده ای که در آن مرد خانواده بیمار بود و مادر به همراه پسر و دختر کوچک اش، سوار بر سه چرخه موتوری، شبانه به سراغ سطل های آشغال (نه سطل های بازیافت) می رفتند؛ پسر با اندام کوچک اش اما با غرور و رشادت، موتور را می راند و مادر و دختر در باربند موتور به گردآوری و جداسازی زباله ها می پرداختند. به گمان شما چرا زمین لرزه رخ می دهد؟
پسربچه ای که گونی به دست، بطری ها و کیسه های پلاستیکی را از رویم بر می دارد و دست نوازشی بر من می کشد. آهان! گرفتید که من کی هستم! درست فهمیدید. به گمان شما چون که من خیلی گنده هستم هر کاری دوست دارید می توانید بکنید؟ نه. من از شکفتن یک خار، شاد می شوم و از افتادن یک پوست موز، ناشاد. مرا دریابید.
من آن مردان کثیف و بوگندو را که برای بازیافت به سطل های آشغال و گوشه و کنار سر می زنند و برای به دست آوردن روزی، باری از روی دوش من کم می کنند، بسیار دوست دارم. بوی بد آنها برای من همچو بوی نسترن خوش بوست. آنها را دریابید.
به گمانم جدا کردن زباله تر و خشک یا کاغذ و پلاستیک از سایر زباله ها کار سختی نیست. هست؟ چقدر مرا دوست دارید؟
من آن کشاورزانی که مرا درست شخم می زنند و کود می پاشند دوست دارم. باور کنید خیلی سختی کشیدم تا بتوانم پوستم را برای استفاده شما آماده سازم. باور نمی کنید؟!
چرا دخترانم را قطع می کنید؟ نمی بینید چقدر زیبایند؟ از سبزی آنها لذت نمی برید؟ چقدر چوب می خواهید؟ چقدر جاده می خواهید؟ بس نیست؟
همسرم خورشید و فرزندانم باد و آب به شما کمک می کنند و نیرو می دهند؛ چرا همیشه دنبال این مدفوع بدبوی من هستید؟ نمی توانید کار دیگری بکنید؟ راستش من خجالت می کشم که شما آن را به کار می برید. تازه دوباره با آن خود مرا هم کثیف می کنید.
حالم خوش نیست. تب دارم. خیلی گرم ام هست. بیمارم. می دانم شما هم در سختی هستید. شما هم گرفتارید. اما چه کنیم؟!
خودمان را دریابیم.
دوست دار شما با دلی دردمند
زمین